114 نمایش ها
یک معلم جوان, خواسته, اتوبوس, راننده او را به خانه آورد. اما خوش شانس است که او را به خانه و شهر به حومه شهر. و گفت که اگر او می خواهد به خانه ما باید فشار را برای نان خود را از جلو, کون بزرگ است. او تا به حال هیچ ایده که او در انتظار است. و به عنوان به زودی به عنوان او تا به حال او را گرم و چوچوله بازبان و دهان او شروع به خرد کردن دهان خود را چوب کردن دهان خود را بر روی تخم مرغ. او قرار داده و او را سرطان در اتوبوس و شروع به او را با تمام قدرت خود را.
